نصب | +۲ هزار |
از ۲۰ رأی | ۴.۴ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۳۴ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ |
نصب | +۲ هزار |
از ۲۰ رأی | ۴.۴ |
دستهبندی | کتابها و مطبوعات |
حجم | ۳۴ مگابایت |
آخرین بروزرسانی | ۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ |
... دكمه كت را به آرامي بازكرده و خود را آماده درگيري كردم. درحالي كه به سر كوچه نزديك و نزديكتر ميشديم، خودروي پيكاني با سرعت از نقطه اي به حركت درآمد. سر كوچه به شدت ترمزكرد و در قسمت آسفالت زمين توقف كرد. ما هنوز در قسمت خاكي زمين بوديم. گفتم: «ميثم توجهي نكن، راهت را برو، من درگيرميشوم و تو با تمام قدرت بدو و فراركن.» ما در فاصله پنج متري با پيكان بوديم كه مردي قوي هيكل، بلندقامت و ورزيده از آن پياده شد و درحالي كه اسلحه يوزي به دست داشت، با سرعت به پشت قسمت جلويي ماشين رفت و اسلحه را به حالت آماده براي تيراندازي به روي كاپوت ماشين گذاشت. يك دفعه به لفظ جاهلي گفت: « سالار! دستها بالا... »